مهسامهسا، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 8 روز سن داره
محیامحیا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره
فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 20 سال و 5 ماه و 13 روز سن داره

ختل و متل

سحر خیز

کله سحر بیدار شدی ومثل اجل معلق پشت در ورودی نشستی . معنا و مفهوم ان اینست که نمیزارم برید منم اولش واقعا میخواستم بمونم و دیرتر برم گفتم ببین مامان نمیره بابا و خاله برن من و تو پیش هم باشیم بعد هم بریم یشنبه بازار.اما تو تکون نخوردی اول صبحی وعده خرید بستنی و دنت دادم اما سریع لباساتو عوض کردم و با غرغر انداختمت تو ماشین .از اول هم همینو میخواستی که با من بیای اداره. تاخیر خوردیم .بابا رسوندمون دم ساختمون واحد من . امروز تو واحد من توزیع سبد کالا بود کل اداره ریخته بودن اینجا .همه هم فهمیدن اقای همسر و من بچمونو اوردیم فقط ٥دفعه بردمت ته سالن دسشویی. تا ظهر هم غذات شد چند تا شکلات و کیک و شیر .باب...
21 بهمن 1392

عکس

فاطمه و پریا علی و محیا و یه عکس افتخاری از مهسا توضیح عکسای بالا تو سایت فاطمه اس ...
12 بهمن 1392

تولد دایی

سلام ناز دونه دیروز خیلی بد قلق بودی ظهر که منو بابا اومدیم خونه رفتی نشستی پشت در سالن که نزاری خاله معصومه(پرستارت)بره حدود٤٥مین باهات حرف زدیم تا قبول کنی اجازه بدی خاله بری اما تو کتت نرفت که نرفت .اخرش بابا دید اون بنده خدا معطله تو بغل قاپیدت و برد تو اتاق مثلا سرگرمت کنه . اما تو شروع کردی به اژیر کشیدن. اونقد جیغ زدی و خاله گفتی که مهسا هم اومد روبروت نشست شروع کرد به جیغ زدن .فک میکرد اینم یه بازیه مجبور شدم برا اروم کردنت تن بدم به خرید بستنی اونم ازنوع عروسکی.دیروز تولد دایی حاجی بود برخلاف همیشه پیشنهاد دادی بریم خونه باباجون کیک تولد بخوریم دایی ظهر شیرینی خریده بود شب هم بخاطر تو کیک خرید هم خوردی هم بردی . ساعت ...
5 بهمن 1392

داداش محیا

سلام کوچولو دوسه شبه تب داری گلوت خشک میشه و شبا سرفه داری بمیرم برات با یه تب اب میشی .پنجشنبه سالگرد شوهر خاله بود با باباجون اینا رفتم. دنبالم راه افتادی تبدار و مریض .هرکاری کردم راضی به موندن نشدی .ترافیک سنگین بود از یه جایی نمیشد ماشین برد .حال رارفتن نداشتی.مجبور شدم بغلت کنم .باباجون هم با دیدن من برا اینکه من اذیت نشم تو رو گرفت و با ناز بغلت کرد لطف کردی محبت خاله خرسه ایت رو به مهسا نشون دادی و اونم درگیر تب کردی طفلی اونم اخر هفته تبداری داشت و اخر هفته منو کوفت کردید. دیشب عمو وحید ماشین جدید رو اورد و شام موندن منو زن عمو زدیم به درد دل و.... توهم بعد شام با بهنود حسابی دعوات شد سر اینکه چرا پای عروسکت (ع...
5 بهمن 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ختل و متل می باشد